دکتور عمر جویا
میانِ «اختلافِ نظر» و «خیانتِ علمی» مغالطه نورزیم.
در حلقات درس امام محمد شیبانی، جوانی نهایت بااستعداد برای چند مدتی نزد وی به تعلیم پرداخت. رَوِش و آرای امام ابوحنیفه، امام ابویوسف و امام شیبانی را در اصول و فروع آموخت. روی همرفته، خودش موقفگیریهای متفاوتی اتخاذ کرد، و از آنجایی که در حلقات درس ائمه احناف بحث و نظر همیشه آزاد بود و هرکس اجازه داشت که اختلافِ نظر خود را مطرح کند، او با محمد شیبانی به بحث و مناظره میپرداخت و با او اختلاف میورزید. زیرا او قبل ازینکه نزد شیبانی به تعلیم بپردازد، نزد امام مالک بن انس تحصیل نموده بود.
زمانیکه تصمیم میگیرد از حلقات درس شیبانی کناره گیری کند و از بغداد به مکه نقلِ مکان میکند، او خود را شخصیت مستقل از مکتبِ ابوحنیفه معرفی میکند، درحالیکه میتوانست از شهرت مکتب حنفی سوء استفاده کند. زیرا در آن زمان، مذهب امام ابوحنیفه بنابر قاضی القضات بودن امام ابویوسف برای سالهای مدید شهرت زیادی کسب نموده بود، و شاید بسا از افراد بخاطر اینکه در میان مردم محبوبیت حاصل کنند ویا هم صاحب مقام قضاوت گردند به تعلیم نزد امام محمد شیبانی میپرداختند.
ولی این جوان بنابر اصلِ صداقت و امانتداری و تقوا، ادعای این را نکرد که او حنفیمذهب باشد، بلکه خود را صاحب اصول جداگانه و اجتهاد مستقل خواند. علیرغم اینکه در بحث و مناظرههای اخیری که با امام محمد شیبانی داشت، شیبانی او را در دو سه مورد درمانده ساخته بود که طبعاً انسان باید از چنین درماندگی در بحث کینه به دل بگیرد، ولی او نه تنها که کوچکترین خیانتی در گزارشدهی اقوال ابوحنیفه نکرد بلکه با صداقت تمام از آرای ابوحنیفه و شیبانی یاد میکرد.
این جوان محمد بن ادریس، مشهور به امام شافعی رضی الله عنه بود.
اختلافِ نظر این استاد و شاگرد، یکی از نمونههای بارز اختلافِ اخلاقمند اند. بسا از استادانی را دیده ایم که هرگاه شاگردش با او به اختلافِ نظر بپردازد یا حلقۀ درس او را ترک کند، او را «عاق» میکند و به دیگران خبر میدهد که من او را عاق کرده ام تا عرصه را بر شاگردش تنگ بسازد. یا بسا از افرادی را در تاریخ شاهد استیم که به خیانتِ علمی متوسل میشوند یا اتهام بسته اند که شاگردان ابوحنیفه، آرای ابوحنیفه را درست گزارش نداده اند.
ولیکن زمانیکه طرفین به تقوا و پرهیزگاری و اصول اخلاقی پابند باشند، ما اختلافِ نظری را درمییابیم که امت اسلامی از ان نفع میگیرند و مرزهای علمی بزرگتر میگردند. اگرچه نسلها دوم و سوم شاگردان شیبانی و شافعی با یکدیگر کینهها گرفتند، ولی حقیقت همین است که اختلافِ شیبانی و شافعی یکی از نیکوترین اختلافاتِ نظر در تاریخ فقه اسلامی است!
********************
از سوی دیگر، ما نمونههای بسیار بدی از اختلافِ نظر را نیز در تاریخ ما شاهد استیم که به سطح «خیانتِ علمی» بالا میروند. یکی از علمایی که مطالعۀ بسیار وسیع از آثار متکلمین و فقهای حنفی داشت تا حدی که به نظر میرسد کتاب «تبصرة الأدلۀ» ابوالمعین نسفی را هم دیده بود و با کتابهای اصول الفقه احناف آشنا بود، که محال است با چنین مطالعهاش از اصول عقیدتی و اصول الفقه مذهب حنفی آگاهی نداشته باشد، در کتابهایش بار بار همان اصول و آرایی را کفر و ضلالت خوانده است که همان اصول و آراء از خود امام ابوحنیفه و متقدمین احناف بگونۀ متواتر روایت شده است. سپس این شخص، جهتِ فریفتنِ مردم، بعضاً به وصف امام ابوحنیفه نیز میپردازد. این شخص تقی الدین ابن تیمیه بود.
همین رسم در میان شاگردان او نیز معمول گشت. ابن ابی العز که نزد ابن کثیر (یکی از شاگردان ابن تیمیه) به تعلیم پرداخت، خود را حنفیمذهب معرفی کرد. او در شرحی که بر «عقیدۀ طحاویه» نوشت، بار بار بر نقض و رد سخنان امام طحاوی میپردازد.
* او همان آراء و سخنان را «عقیدۀ جهمیه»، «ضلالت»، «خلافِ اهل سنت» و «امتزاج لاهوت و ناسوت» عنوان میکند که همان آراء و سخنان از ابوحنیفه و امام طحاوی گزارش شده اند (نقدهای شماره 5، 15 و 16).
* او سخنِ امام طحاوی را مبنی بر اینکه خداوند متعال از «حد» داشتن منزه است نقد میکند و آن را سخنِ «مبتدعین» مینامد (نقدِ شماره 19).
* او سخنِ امام طحاوی را مبنی بر اینکه محمد مصطفی (صلی الله علیه وسلم) «حبیب الله» است باطل میخواند.
* او برخلافِ سخنانِ صریح امام ابوحنیفه در «فقه اکبر»، ادعا میکند که خداوند محلِ حوادث است! (نقدِ شماره 7)
* او برخلافِ سخنانِ صریح امام ابوحنیفه در «فقه اکبر»، ادعا میکند که خداوند متعال بواسطۀ حرف و صوت کلام میکند (نقدِ شماره 13).
* او در گزارشدهی روایات به امام ابوحنیفه ویا نقلِ آرای امام ابوحنیفه به تحریف و جعل متوسل میشود (نقدهای شماره 4، 14 و 21).
* او دوبار از ابوسعید دارمی، شخصی که امام حسن بن زیاد (شاگرد امام ابوحنیفه) را تکفیر نموده بود و او را زندیق گفته حکمِ سوزاندنِ او را صادر کرده بود، نقلِ قول میکند.
* او بر امام طحاوی بر مهمترین اصلِ مذهب حنفی در باب «عدمِ تکفیر اهل قبله» مُعترض میشود، و به نقد و رد سخن امام طحاوی میپردازد (نقدهای شماره 22 و 23).
* او میگوید کسانی که اخبار را به متواتر و آحاد تقسیم میکنند طوریکه آحاد را سبب علم یقینی نمیدانند، روش جهمیه، معطله و معتزله است، درحالیکه این اصل در همه و همه کتابهای اصول الفقه حنفی از امام ابوحنیفه، امام ابویوسف و امام شافعی روایت شده است (نقدِ شماره 25).
* او در 10 مورد دیگر، خلافِ عقیدۀ طحاویه و خلافِ فقه اکبر (که خود ابن ابی العز ازین رساله نیز نقلِ قول میکند) سخن گفته است.
برای تفصیل بیشتر، به مقالهای که تحت عنوان «مروری بر شرح الطحاویه از ابن ابی العز» دیروز به نشر رساندم مراجعه شود.
*********************
حالا به هر عقلِ سلیم و هر وجدانِ آگاه هویداست که این رویکرد ابن ابی العز «خیانتِ علمی» است، و زمانیکه این خیانتِ علمی بگونۀ آگاهانه تحت ادعای حنفیبودن صورت گیرد، این «منافقت» است. اما از آنجایی که روایتِ حاکمِ سلفیت بر اذهان ما چنان تلقین گردیده است، فکر میکنیم که این کار ابن ابی العز را خیانت علمی نامیدن، خیانت به دین باشد.
درحالیکه خیانتِ علمی را خیانت ننامیدن، خودش همسویی با خیانت است. پروردگار متعال میفرماید: « ای مؤمنان، بر انصاف استوار باشید و از بهر خدا [به حق] گواهیدهنده باشید، اگرچه ضرر آن به خود شما، یا به پدر و مادر شما، یا به نزدیکان شما باشد» (النساء: 135).
بنابراین، اینکه دوستان بما میگویند که شما تحملِ اختلاف را ندارید، این مغالطه است. میانِ «اختلافِ نظر» و «خیانت علمی» تفکیک نورزیدن، این مغالطه است.
اگر ابن ابی العز، با صداقت تمام آرای اختلافی خود را جداگانه و مستقلانه مطرح میکرد، ما قطعاً با او کاری نداشتیم. ولی اینکه ابن تیمیه و ابن ابی العز همان آراء و اصولی را تکفیر و تضلیل میکنند که آن آراء و اصول از امام ابوحنیفه گزارش شده است و سپس ادعای احترام و ادعای متابعت به امام ابوحنیفه را میکنند، این جز فریب و خیانت چیز دیگری نیست.
برای تعدادی از دوستان، معیار، «شهرت» و «محبوبیت» یک شخص در میان پیروان اوست، و از این سبب از نقد بر ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب ابا میورزند. درحالیکه این معیار، نزد عقلاء هیچ اصلی ندارد. امروز همین تعداد از دوستان بر تکفیریهایی چون محمد بن شمس الدين مُعترض میشوند، درحالیکه ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب نیز به عینِ رَوِش آغاز بکار کردند. تکفیرهای ابن تیمیه در حق اشعریها و مشرک خواندنهای ابن عبدالوهاب در حق علمای شافعی، سبب شد تا علمای عصر شان در مقابل شان برخیزند، ولی روی همرفته ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب محبوبیت بیشتری کسب کردند (که خیانتهای علمی کسانی چون ابن ابی العز در این روند نقش اساسی داشته است) که امروز بحیث مجدد و امام و شیخ الاسلام پنداشته میشوند.
پس بنابر معیاری که این دسته از دوستان خوشباور ما برگزیده اند، اگر محمد بن شمس الدین در 100 سال آینده به شخصیتی همچون ابن عبدالوهاب مبدل گردد و شهرت و محبوبیت اش به مقیاس اتباع ابن تیمیه بالا برود (که مطمئنم چنین خواهد داشت!)، پس در آن زمان باید حنفیهای 100 سال بعد از نقدِ محمد بن شمس الدین ابا بورزند بلکه نقد آنها را سبب نفاق امت خواهند خواند. درحالی که امروز خودشان عملکرد محمد بن شمس الدین را نفاق میدانند. امیدوارم که دوستان متوجه چنین رویکرد متناقض گردند.