محمدالله صخره
در بعضی کتبِ معتبر حدیث از رسول الله صلی الله علیه وسلّم روایت است که فرموده است: « لا تسبّوا اصحابی، فلو أنَّ أحدَکم أنفق مثل أُحدٍ ذهبا، ما بلغ مُدَّ أحدهم و لا نصیفه»
یعنی: یاران مرا دشنام ندهید،اگر یکی شما به انداز کوه احد طلا مصرف کند ـ یعنی در راه خدا ـ به انداز کف دست یا نیم کف دست یکی از آنان نمی شود. مد به لهجهء بعضی بدخشی ها وتخاری ها مُنجک را گویند.
پیشتر یک برنامه را میشنیدم که صاحبش در ضمن اتهام شهید سیدقطب به تکفیری بودن، وحدة الوجودی و معتزلی و خارجی ـ خوارج ـ بودن، اورا متهم به سبّ صحابه هم می نمود و بر مبنای این اتهامات سیدقطب را خود در معرض تکفیر و تفسیق قرار می داد. و در ضمن همین حدیث را هم خواند.
حقیقتا علاقه ی به شنیدن چنین برنامه ها وچنین اشخاص ندارم ولی در مسیر راه تصادفی شنیدم، همانطوری که چندان علاقه ی به شنیدن آنانی که در توصیف وتأثر از سید قطب به سرحد جنون می رسند هم ندارم. شاید برای اینکه سالهای طولانیست گوشم ومغزم از این نوع کتابها پر شده وچشمم از دیدن این نوع اشخاص سیر شده است.
با اینهم یک نکته بیشتر قابل درنگ است و آن اینکه سید قطب هیچ صحابیی را دشنام نداده است،منتها یک تعداد افراد میان تحلیل تاریخ به هدف استخلاص عِبر ونتائج و برنامه گذاری آیندهء مجتمع اسلامی و میان دشنام فرق نمی گذارند، و این ناشی از ضعف بصر وبصیرت این نوع اشخاص است.
بلی سید قطب را میشود نقد کرد وبسیار هم نقد کرد و اشتباهات وی را بر شمرد اما از این منظر که گویا او صحابه را دشنام داده است نمیشود وارد شد جز نزد اشخاصی که مباحث تحلیلی وفکری در نزدشان اهمیت ندارد که البته چنین اشخاص خود در قانون اهمیت کدام اهمیتی ندارند.
دشنام الفاظ خود را دارد که بعضی منتسبین رافضی در حق صحابه مرتکب آن میشوند، اما نقد بعضی روشی سیاسی صادر از بعضی صحابه به هدف تأیید روش سیاسی بعض صحابهء دیگر، دشنام حساب نمیشود ورنه خود صحابه بیشتر از این الفاظ بلکه اعمال در حق همدیگر کردند.
با اینهم حدیثی که در بالا نقل گردید باری از ابی هریره وباری از ابی سعید خدری رضی الله عنهما روایت شده است واگر از صحابیی دیگری هم روایت شده باشد معلومات ندارم. اگر از این بگذریم که تعدد راویان یک حدیث همانطوری که میتواند دلیل قوت باشد میتواند دلیل عدم تأکدِ راوی بعدی هم باشد، اما از التفات به چند نکته نگذریم:
یکی اینکه مخاطب رسول الله صلی الله علیه وسلم در "لا تسبّوا " چه کسانی هستند؟ یعنی رسول خدا برای کدام مردم میگوید که یاران مرا دشنام ندهید؟ آیا برای یاران خود می گوید که یاران مرا دشنام ندهید؟ که در همچو حال البت مجلسی بوده و سخنی را شنیده و یا واقعه ی را مشاهده کرده.
یا برای مردمی میگوید که هنوز تولد نشده اند و پیامبر به "علم غیب" می داند که آنان یاران اورا فردا روز دشنام می دهند؟ که چنین احتمال بسیار تعجب آور معلوم میشود و مخالف نحوه خطاب هم واقع میشود.
تشخیص مخاطب در این حدیث برای فهم حقیقت این حدیث مارا شدیدا کمک می کند.
احتمال دوم بسیار بعید است،بلکه در احتمال دوم دروازهء رابطهء نقل روایت و جعل روایت با تشنج ناشی از رقابت سیاسی آن زمان که بعد از قرن دوم ومخصوصا سوم اوج گرفت، گسترده باز میشود.
پس همان احتمال اول معقولتر معلوم میشود، یعنی به احتمال غالب پیامبر خدا از بعضی اشخاصی که یاران مقرب رسول خدا نبودند دشنام در حق یاران مقربش را شنیده باشد و به رسم وعظِ عام آنان را در جایگاهشان قرار داده باشد که حد وحدود خود را بشناسید ویاران مقرب مرا دشنام ندهید شما اگر اسلام هم آورده اید در مقام ومنزلتی نیستید که یاران مرا که در شدید ترین لحظات و از آغازین روزهای دعوت همراهی کردند دشنام دهید.
احتمال دارد این سخن را رسول خدا در خصوص واقعه ی خاصی در میان یارانش گفته باشد چنانکه نقل است زمانی ابو ذر رضی الله عنه بلال رضی الله عنه را ای فرزند زن سیاه گفت و رسول خدا به ابو ذر گفت هنوز در تو خصلت جاهلیت مانده است ای ابا ذر. این حدیث محل بحث نیز میتواند شبیهی از همچو وقائع باشد.
احتمال هم دارد که مخاطب رسول خدا برخی از منافقین باشند که رسول خدا آنان را میشناخت و قرآن در آیات متعدد از وجود ایشان و نیت بد وفتنه جویی آنان به پیامبرش و مؤمنین خبر داده است.(یقولون لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الأعزُّ منها الأذل)( و اذا رأیتهم تعجبک أجسامهم).
نکتهء دوم: چرا رسول خدا جزایی دنیوی و یا اخرویی را برای چنین سابّ یعنی دشنام دهنده تعیین نکرده است؟ جز اینکه عمل چنین سابّ را هرچند بزرگ باشد در مقابل عمل یارانش ناچیز شمرده است.آیا سیاق چنین امر خطیر ایجاب نمی کند که رسول خدا مجازات دشنام دهنده را نیز تعیین کند؟
برای فهم این نکته نیز همان فرضیه را مد نظر گیریم که اگر سابّ عبارت از منافق باشد جزای منافق معروف است (إن المنافقین فی الدرک الأسفل من النار) اما اگر کدام مردمان مسلمان شدهء دور دست مانند کدام اعرابی های غلیظ القلب که به هدف حصول غنیمت یا به پیروی از مسلمان شدن کلان قبیله یا از سر ناچاری مسلمان میشدند مراد باشد، بدون شک چنین دشنام وی در تحت بقیه آیات واحادیثی که دشنام دادن را گناه می شمارد داخل میشود. اما رسول خدا با عبارت نرم و در مقام وعظ چنین گفته باشد، که چنین نرمی و تشویق به قدرشناسی یاران مقرب وی، به معنای جواز دشنام دادن و گناه نبودن دشنام نیست.
پس شک وشبهه ی نیست که دشنام دادن هر انسان حتی اگر کافر باشد یک عمل ضد اخلاقی است و دشنام دادن مسلمان عمل ضد اتحاد واخوت است ودشنام دادن صحابی حتی در درجهء پاین باشد و مرتکب بغاوت بر علیه امام حق شده باشد باز هم سوء ادب است، مخصوصا در نزد متصوفه جرم بزرگ معرفتی محسوب میشود.
نکتهء سوم: فهم این مسئله هم مهم است که آیا اینجا تفاضل میان عمل صحابی ومیان عمل غیر صحابی وجود دارد؟و یا تفاضل میان عمل صحابیی مقرب و صحابیی بعید وجود دارد؟
مثلاً یک شخصی از مسلمانان در آخرین روزهای وفات رسول خدا مسلمان شده باشد و به انداز کوه احد در راه خدا طلا مصرف کرده باشد عمل وی به انداز یک کف دست صدقه ی که صحابیی مقرب مصرف کرده باشد برابر نمیشود؟
ویا عین مفاضله در پیوند با شخصی که بعدها تولد شده و به انداز کوه احد در راه خدا طلا مصرف کرده است به انداز یک منجک جو وگندم و خرما که یک صحابی مصرف کرده است برابر نمیشود؟ و آن منجک از کوه طلا بیشتر در نزد خداوند میباشد؟
اگر بگوییم که بلی چنین است با سیلی از آیات وبلکه احادیثی قرار می گیریم که در مساوات عمل و میزان در روز حساب و مفهوم حساب و سائر مقتضیات عدل وجود دارند(فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره ومن یعمل مثقال ذرة شرّا یره) پس کسی که به انداز یک ذرهء مثقال عمل نیک کند پاداش ان را می بیند و اگر به انداز ذرهء مثقال بد کند جزای آن را می بیند.و یا می فرماید که (أنّی لا اضیعُ عملً عاملٍ منکم من ذکرٍ او انثی بعضکم من بعض) من ضائع نمی کنم عمل عمل کنندهء شمارا چه مرد باشید چه زن باشید، شما مردان وزنان تکمیل کنندهء همدیگر هستید.ویا می فرماید( ونضع الموازین القسط لیوم القیامة فلا تظلم نفسٌ شیئا) و می گذاریم ترازو های عدالت را در روز قیامت پس ظلم کرده نمیشود هیچ نفسی یه چیزی. پس مگر معقول است که مصرف به انداز کوه طلای یک نفر با مصرف یک کف دست یک نفر دیگر که هردو هم در راه خدا باشد برابر شوند؟ واز این قبیل ده ها آیت دیگر وجود دارد،و احادیث دیگر وجود دارد، مثلا حدیثی که می گوید« وددت أنی قد رأیت إخواننا فقالوا یا رسول الله ألسنا بإخوانک؟ قال بل انتم اصحابی و اخواننا اللذین لم یأتوا بعد» حتی در روایتی هست که رسول خدا در وصف ابوبکر رضی الله عنه و در وصف عثمان رضی الله عنه بخاطر کثرت نفقات انان در راه خدا توصیف کرد.
لهذا وقوف بر معنای ظاهری این بخش از حدیث « فلو أنَّ أحدَکم أنفق مثل أُحدٍ ذهبا، ما بلغ مُدَّ أحدهم و لا نصیفه» این روایت را در تعارض بالمعنی با ده ها آیت واحادیث دیگر قرار می دهد. پس گزیری جز تأویل مبتنی بر اینکه عبارت در سیاق تشویق وترغیب و قدر شناسی یاران پیامبر ذکر شده است نمی باشد.
افزون بر اینکه نام بردن از کوه احد نیز یک مثال بیش نیست یعنی مبالغه در بزرگیی صدقه و کف دست مبالغه در کمبودی مصرف.
خلاصه ندانستن تحلیل وتجزیهء تاریخ صدر اول اسلام و متهم کردن یک مفکری،دانشمندی، ادیبی که سر خود را برای دفاع از الله ورسولش به چوبهء دار می سپارد از سوی شخصی یا اشخاصی که برای عیش وعشرت وشهرت حکام خود و حتی فروش فلسطین فتاوای لزوم اطاعت دارند چیزی جز بیماریی انعدام درک و غیاب حجت بل منافات عقل بیش نمی باشد.
نکتهء فرجامی این است که نباید از کنار هر روایت بدون تعمق گذشت باید همه محتملات تعقل را بکار برد تا به تعمق دست یافت.
والله اعلم بالصواب.